سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با دانشمندان در آمیزد، بزرگش شمرند و هرکه با فرومایگان درآمیزد، پستش بدارند . [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به امام حسین علیه السلام ـ]

از بهشت چه خبر؟

ارسال‌کننده : امید... در : 90/9/29 11:11 عصر



خواستم از حرفهایت از نگاه های نافذت از لبخند های آسمانی و ملیحت بنویسم...گفتم چطور میتوانم از تو حرفی بزنم..چطور میتوانم عظمت وجودت را و افکار بی نهایتت را بنویسم  تا اینکه گوشه سررسید سال 1384 خودت را باز کردم و دست نوشته ای از تو را انتخاب کردم که همه ی حرفها را یکجا در عمقش میشود فهمید...آری عزیزم فقط خودت از پس خودت بر می آیی))

((خدایا هرچه به تو نزدیک تر می شوم غریب تر می شوم))

به بهانه ی سالگرد عروج عاشق عارف حضرت مهدی (عج) شیخ رضا ابوالقاسمی پور و همسر ایثارگرش




کلمات کلیدی :

لغزش

ارسال‌کننده : امید... در : 90/3/28 9:19 عصر

از اوج ، خدا به چاه چشمت  لغزید

شیطان هم از گناه چشمت لغزید

آنقدر پلنگ دل ما را چرخاند

تا از لب پرتگاه چشمت لغزید

(شعر از امید)




کلمات کلیدی :

هالمان خوب اسط

ارسال‌کننده : امید... در : 90/3/22 11:41 عصر

صلام دوثت عظیظ ....امیدوارم هالت خوب باشد...من خوبم و زندگی به خوبی صپری میشود.....حنوز هم گاهی جمعه ها بیادط شعر میخوانم.....یادت می آید طو برای من فال میگرفطی؟؟؟یادط هست چند بار پشت صر هم این فال برایمان آمد:دوش می آمد و رخساره برافروخته بود//طا کوجا باض دل غمزده ای صوخطه بووود؟؟؟؟




کلمات کلیدی :

فقط برای تو

ارسال‌کننده : امید... در : 90/3/18 11:46 عصر

تو را از میان یادها بیرون میکشم و فقط برای خودم نگه میدارم

خودت هم خوب میدانی اینجا هیچکسی به اندازه ی من قدر تو را نمیداند




کلمات کلیدی :

من...تو

ارسال‌کننده : امید... در : 89/10/25 7:38 عصر

وقتی تو راه میروی..من!!! تمام من!!! چشم میشوم...و به تو نگاه میکنم....وقتی تو حرف میزنی...فقط به صدایت گوش میدهم...به حرفهایت نه...به صدایت...
بخصوص یادم می آید وقتی آنشب زیر دانه های  لطیف برف که از اوج ملکوت این همه راه را می آمدند و  به صورتت بوسه میزدند... چه آرزوهای قشنگی کردم....کاش من برف بودم و روی گونه های تو مچسبیدم.....بعد ذوب میشدم .... تو مرا با آستینت پاک میکردی...و من جذب آستینت میشدم...اینجایش قشنگ است عزیزم....اینجا که به من نگاه میکردی ..... نگاه تو بر صورتم میپاشید......نور از چشمهایت بر صورتم پاشیده میشد و تا انتهای بودنم میرسید...بعد تمام میشد...تو میخندی ....و آنگاه من هستم و تو و  لبخند...بعد من به تو زل میزنم ...تو هنوز میخندی ..اما دیگر لبخند نیست....فقط تو هستی....من تو هستم....همه چیز تو هستی....اصلآ تمام دنیا تو هستی......((امید))




کلمات کلیدی :

   1   2      >